- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـفـتند، از شـرابِ تو، میخانهها به هم خُـمها، به وقت خوردن پیمانهها به هم از ما ربوده عقل و دل و دین و هوش را وابـسـتـهانـد، اکـثـر دیــوانـههـا بـه هـم تو آن حـقیقـتی که تو را مژده میدهند اسطورههای خـفـته در افسانهها به هم در هر نماز، عـطر تو تکـثیر میشود در امـتـداد وحـدت این شـانـهها به هـم هـر خـانـهای، مـنـارۀ الله اکــبـر اسـت اینگونه میرسـند، همه خـانـهها به هم جـاری شدهست، عـقـد اخـوّت میان ما ای بـاب آشـنـاییِ بـیــگـانـههـا، به هم! وقتیکه شمع راه تو باشی چه دیدنیست دل دادن دوبــارۀ پــروانــههـا، بـه هـم چون دانـههای روشن تـسبیح، باهـمايم در هـم تـنـیـده سلـسـلـۀ دانـههـا، به هم اعجاز بینظیر تو عشق است و عشق تو ما را رسـانده، از دل ویـرانههـا به هم
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
إقـرأ بـأسمِ پس جـمـلات آفریده شد میزان به سجده رفت صراط آفریده شد جبریل چید با نظر وحی رج به رج انـسانی از تـمام جـهـات آفریده شد خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم مجموعـۀ تـمـام صـفـات آفریده شد با سیزده ستاره به پـشت رسول ما امشب ستونی از فقـرات آفریده شد پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول با گـفـتـن خـدا صـلـوات آفریده شد از متن چشمهای سیاهت بدون شک مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد وقتی که خندۀ عـربیات ردیف شد شاخه به شاخه شاخهنبات آفریده شد کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول کـشـتی بیبـدیل نـجـات آفـریده شد موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد اما عـمـو بـرای فـرات آفـریـده شد خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ تیر سهشـعـبه آب حـیات آفریده شد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مرا امشب رها کرده است بر بال دعا احمد که اینگـونه شده ذکـرم میان ربنا احمد به دور سجدههایش کعبه میگردد نمیدانم چه دیده از خدای خود در این غار حرا احمد خدا را در صفات اعظم خود دیده یک چله تجلی میکند من بعد، از ذات خدا احمد چهل سال است جبریل امین در پشت درمانده تکـلم میکـند حـالا میان طـور با احمد نباید گفت نور و فوق کل نور جاییکه ندارد در مـیان آسـمـان هـم ردپـا احمد نمیخـوانیـم احـمد را بدون ذکـر یا الله نمیگـوئـیم بـسم الله را بیاذن یا احـمد صدا از عالم بالاست از حیدر الی حیدر نمیبینیم در افلاک جز احمد الی احمد نمیدانم به معشوقش کنم تشبیه یا عاشق علی وقتیکه میگوید به سلمان، کُلُّنا احمد نمیخوابد کسی در جای احمد جز علی یعنی ندارد جانشینی بعد خود جز مرتضی احمد شدم در قاب قوسین چهار ابرو چه سردرگم نفهمیدم کجای شعر علی بود و کجا احمد برای دیـدن شـأن نـزول فـاطـمـه بوده تنزل کرده در دنـیا اگر از ابـتدا احـمد اذان سر میدهند از عرش، با کام علی اکبر تجلّی میکـند هر بار در کـربـبلا احمد بُرش دادند شاید خـرد گردد آینه اما... فقط تکـثـیر میکردند از آئـینهها احمد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در غـار حـرا سیـنجـلی میگویند از نـور نـبـی و از ولی میگویند تثلیث مسیحیان شکست و زین بعد الله مـحـمـد و عــلـی مـیگــویـنـد ************ انــوار شـگـفـت ایــزدی مـیآیــد بـا جـاه و جـلال احـمـدی مـیآیـد آنروز خـدیـجـه دید از غار حرا یک دسـتـه گـل مـحـمـدی مـیآیـد ************ پـیـروزی از آنِ دینِ احـمـد بـاشد وقتیکه عـلی ابن ابیطالب هست ************ جبریل رسید و گفت در عرش فقط دورِ سـر تـمـثـال عـلی میگـردند ************ باید که به بـعـثت حـقـیـقی برسیم معـنی ادامـهدار بـعـثـت این است
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نـور «اِقـرَأ»، تـابـد از آئـیـنــهام کیست در غـار حـرای سـیـنـهام؟ رگ رگـم، پـیـغـام احـمـد میدهد سـیـنـهام، بــوی مـحـمّـد مـیدهـد گـل دمـد از آتــش تــاب و تــبــم مـعـجــز روحالــقـُدُس دارد لــبـم من سخـن گـویم، ولی من نیـسـتم این مـنـم یا او؟! نـدانـم کـیـسـتم؟! جـبـرئـیل امشب دمد در نـای من قـدسـیـان، خـوانـنـد بـا آوای مـن ای بـتـان کـعـبه! در هم بشـکـنید با من امـشب از مـحـمـّد دم زنـید دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟ ای فـرامـوشان! فـراموشی چرا؟ از حـرا، گـلـبـانـگ تـهـلـیـل آمده دیـده بـگـشـائـیـد، جــبـریـل آمـده ایـنـک از بـیـدادهـا، یــاد آوریــد بـا امـیـن وحـی، فــریــاد آوریــد بـردگـانِ بـرده بـار ظلـم و زور! دخـتـرانِ رفـتـه زنـده زیر گـور! مـکـه، تـا کی مـرکـز نـااهـلهـا؟ پـایـمــال چـکــمـۀ بـوجـهــلهــا؟ کـارون نـور را، بـانـگ دَراست یک جهان خورشید در غار حَراست دوست میخواند شما را، بشنوید! بـشـنوید اینک خـدا را، بـشـنوید! یا مـحـمـّد! مـنـجـی عـالـم تـویـی این مبارک نـامـه را، خـاتم تویی مردگان را گو که: صبح زندگیست بردگان را گو که: روز بندگیست ای به شام جهل و ظلمت، آفـتاب از حـرا بـر قــلـۀ هـسـتـی بـتـاب جسم بیجان بـشر را، جان تویی این پریشان گلّه را، چـوپان تویی کـعـبه را، ز آلایش بت پـاک کن بتـگـران را، همنـشـیـن خاک کن بر همه اعلام کن: زن، برده نیست بـردۀ مـردانِ تن پـرورده نـیـست بـاغ زیـبـایی کـجا و زاغ زشت؟ دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تو را هم مهر و هم قهـر خدا تا به کی ابـلـیس در شهـر خـدا؟! با علی، بتهای چـوبین را بکش وین خـدایـان دروغـیـن را بکـش مکـتب تو، مـکـتب عـمـّارهاست این کـلاس مـیـثــم تــمـّارهـاسـت ای زمـام آسـمـان، در مـشـت تـو مَـه دو نـیـمـه از سـرِ انگـشت تو جای تو، دیگر نه در غار حراست در دل امــواج تــوفــان بــلاسـت دست رحمت از سر عالم، مدار! گر تو را خوانند ساحر، غم مدار! یا مـحـمّـد! ای خـرد پـابـسـت تـو ای چراغ مهر و مه در دست تو ابر رحـمـت! رحـمتی بر ما ببار بـار دیگـر! از حـرا بانگی بـرآر ما کـویـر تـشـنـه، تـو آب حـیـات ما غـریـقـیـم و تو کـشـتی نجـات ما به قـرآن، دست بـیعـت دادهایم از ازل، بـا مـهـر عـزّت زادهایـم عترت و قرآن، چراغ راه ماست روشـنـی بـخـش دل آگـاه مـاسـت
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار که بـاغ پُـر شـود از جـلـوۀ تـمام بهـار بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور بخوان که دفتر گل وا شود به نام بهار بخوان به نـام خـدایت که باغ را بـبری به میـهـمانی گـلها، به بـارِ عـام بهـار بخوان که با نَفَـس پاکت ای مسـیحا دم جهان جوان شود از نو، به احترام بهار بخـوان که عـالم و آدم قـرار میگـیرند به زیر سـایـۀ فـیـض عَـلیالـدّوام بهـار بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید بـه آیـه آیـۀ سـی جـزء از پـیــام بـهـار اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم که دامن گـل یـاسـیـن شـود مـقـام بهار در آستانِ شکوهت شکـوفـهباران است که بوی عشق رسیدهست بر مشام بهار طـلـوع فـجـر رسـالـت رسید و آمدهاند فـرشـتـگـانِ مـقــرّب، پـی سـلام بـهـار بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه کـه اقـتـدا بـه پـیـمـبـر کـنـد امـام بهـار تو ماه چلّهنشینی، «خدیجه» منتظر است که از دلـش بـِبـَرد غـم گـلِ کـلام بهـار بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست بس است هرچه به بیراههها سفر کردند بس است هرچه به بیهوده عمر سر کردند بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان بس است هرچه که سرمایهها ضرر کردند بس است، هرچه خزانباورانِ غارتگر تمـامِ حـاصلِ ایـن بـاغ را هـدر کـردند بس است هرچه سـتـمبـارگـان جادوگر دعـا و نـالـه و نـفـریـن بـیاثـر کـردند بس است هرچه به افـسون قصۀ پَریان »هزار و یک شبِ» این قوم را سحر کردند بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید بس است هرچه به «لات و هُبَل» نظر کردند بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند و پیـش اهلِ نظـر سـینه را سپر کردند بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب قـبـیـله را همه تـاراج و دربهدر کردند بس است هرچه که خون ریختند در صحرا بس است هرچه زمین را ز اشک تر کردند بس است هرچه که با غنچههای زنده به گور نـهـالِ عـاطـفـه را قـطـع با تـبر کردند اَلا که میشود از جلوهات جهان روشن! اگرچه بحث در این جلوه مختصر کردند بـلـنـد، تـا ابـد آوازۀ تــو خــواهــد شـد زمان، زمانِ قـیام است و امتحان دادن زمانِ درس مـحـبت، به این و آن دادن الا رسـول بـهـارآفـرین، ارادۀ تـوسـت نـجـاتِ بـاغِ گـل از پـنجـۀ خـزان دادن به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش! تـمـام مــزرعـه را آب مـیتــوان دادن اگرچه هست «معاد از پی معاش» آری ثواب اگر چه بود، رسمِ آب و نان دادن غـذای روح، بـه این مـردم فـقـیـر بـده که سعی توست طراوت به بوستان دادن درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است تویی و معـجـزۀ سـنـگ را تکـان دادن بگو: کتاب خـدا معجـز رسالت مـاست رواست بوسه بر این نورِ جاودان دادن مـسـیـح از نـفـس آسـمـانیات آمـوخت ز فیض گوشۀ چشمی به مُرده جان دادن اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم اشاره کن به «بلال» از پی اذان دادن گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله« از این دلیل چه بهـتر به کاروان دادن؟ چه جای صحبت بیگانگان که سهم علیست تـجـلـّـیـاتِ جــمـال تـو را نـشــان دادن بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات به پای خیز! که دلها ز شوق آب شوند به یـمـن نـور تو، ذرّات، آفـتـاب شوند بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی» که لالـههـا هـمه پـیـمـانـۀ گـلاب شـوند امیـنِ وحی و نـبـوت! «اَلا بِـذِکرِ الله» بخوان! که با خبر از متنِ این کتاب شوند سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد که بیعـدالتی و جهـل، هـمرکاب شوند رسولِ نهضتِ بـیداری زمـان! مگـذار که پلکهای فروبسته، گرم خواب شوند شـتاب کن که روانهای تـشـنـۀ ایـمـان رها ز پنجـۀ تردید و اضطـراب شـوند به یک اشـارۀ تو، بـرگهـای پـائـیزی لطیف و تـازه چو نیـلـوفـرانِ آب شوند بخوان حـدیث محبت که بردگـانِ سـیاه در این کویر درخشانتر از شهاب شوند بگـیـر دسـتِ هـمه پـابـرهـنگـان زمـین که این شکستهدلان مالکُالرّقاب شوند یـتـیـم آمـنـه! اصـحـاب سـرسـپـردۀ تو طـلایـهدار ظـفــرمـنـد انــقـلاب شـونـد سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» میخـوانـند امـیــدوار دعــاهـای مـسـتـجـاب شـوند بگیر دستِ علی را، که با امـیرِ عرب مجاهـدان، همه پیروز و کامـیاب شوند چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه به جـانـشـینی خـورشـید انتـخاب شوند بـعـید نیست که پـروانـگـانِ اهـلالبـیت اسـیـرِ معـنی این شـاهبـیت نـاب شـوند »به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند«
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
صدای وحی میرسد به گوش احمد امین صـدا بـلـند تـر شـود بـرای بـار دومـین زمان به شوق میدود، سکوت میکند زمین بخوان به نام خالقت که هست رکن دین همین بخـوان و سـرفـراز کن قـبـیلۀ قریش را مـژده بـده سـلـسـلـۀ جـلـیـلـۀ قـریـش را غار حـرا منوّر از جـمال کـبـریـاییاش امـین وحـی هـم شـده والـه دلـربـاییاش منتخـب خـدا شده شکـوهِ مصطفـاییاش محور مهربانی است چو سینۀ خداییاش سلام میکند به او، خدا و جمله خلقـتش زبان گرفته آسمان، مبارک است بعثتش شبهه جزیرهای شده مفتخر از کلام حق کـویـرِ تـشـنهای شده لبـالب از پـیام حق به دست مصطفی ببین سلسلۀ زمام حق مـژده دهد نـبیّ حـق به اولـین امـام حق که ای شکوه نام تو جذبۀ هر سخن علی! منم رسول خاتم و تویی وصیّ من علی! عبد منـاف! فـخـر کن به آدم ابـوالـبـشر عبدمطلّب از شرف، تاج گذار روی سر گـشـته امـین مـکـه بر امّت ماسـوا پـدر کـاش که بـود آمـنـه کـنـار این پـیـامـبـر به مادرش سلام حق به همسرش سلام حق خدیجهای که سر نزد لحظهای از کلام حق خموش ای سخـنـوران ناطق وحی آمده فـضل تمـام انبـیا از این جـناب سر زده آیـۀ «لا الـه» را بـخـوان مـیان بـتـکـده مگر که نور حق دمد به قلبهای یخ زده اگر چه از یهودیان به او عذاب میرسد از آن وجود مهربان صبر و صواب میرسد خُلـق عـظـیم او دهـد پاسخ صد ابولهب به جز خدا، به جز دعا، نیاورد به روی لب به صبح روزه گیرد و به شب کند نماز شب به حیرتاند مشرکان از این وقار و این ادب که در جواب آن همه بیادبی به محضرش کند عیادت از کسی که شعله ریخت بر سرش مردم غم رسیده را مرهم قلب و جان شود به نور عقل و راستی حامی دختران شود مـروّج بـرابـری به مـردم جـهـان شـود چشم کِـشد بـلال او که لحـظۀ اذان شود صدای خشک و خستهای نوای عشق سر دهد چو آفـتاب جلـوهای به چهرۀ سحـر دهد بَـردۀ رنـج دیـده را به اوج آسـمان بَـرد عقـیدههای شوم را ز خاطـر زمـان بَرد به هر کجا که میرود طراوت جنان بَرد به گـوشۀ تـبـسمی دل از بهـشـتـیان بَرد معجـزۀ نگـاه او به قـلب مُرده جان دهد لحن سلامِ گرم او سرشت را تکـان دهد شیوۀ جذب کـردنش رسالـتی ست دیدنی به کودکان کند سلام که حالتی ست دیدنی رو به خدا که میکند عبادتی ست دیدنی او و خدیجه و علی، جماعتی ست دیدنی دو آفتاب و یک قـمر نور دهد حجاز را کعبه ندیده هیچ وقت به خود چنین نماز را ببـین یگـانـۀ بـشـر قـامت خود دو تا کند ببین عـلی نوجـوان به دوست اقـتـدا کند ببین خدیجه این دو را رهبر و مقتدا کند بـگـو به دشـمـن نـبـی اقـامـۀ عـزا کـنـد از این سه نورِ متصل بقای دین داور است مثلثی که محـورش فاطـمۀ مطهـر است جان به فدای احمد و هجرت بینظیر او گشوده شد مسیر دین به سعی چشمگیر او ببـیـن به لیلة المبیت، تو کوشش وزیر او عـلی که در مبـاهـلـه بیان شده غدیر او برای خـتم الانبـیا همیـشه جان نثـار شد علی ست جانشین او نه آنکه یار غار شد غدیر برکهای بُود ز چشمه سار بعـثـتش مدینه قـبلـهگـاه شد از آفـتـاب هـجـرتش ظـهـور مـهـدیاش شـود ادامـۀ نـبـوتش کوفه زمان مهدی است مرکز حکومتش طلوع نـور مهدی است آفـتاب سـرمدی به دست او جهـان شود مدیـنـۀ محـمدی
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
خبر دهـید به عـالـم شد انتخـاب محمد نوشته با خطِ بعثت؛ رسولِ ناب محمد شدی محافـظِ قـرآن، دلیلِ آیۀ «إقـرأ» تویی حدیث مفصّل از این کتاب، محمد اصولِ بندگیات بیحساب بود و خدا هم سلام بر تو رسانده چه بیحساب محمد هوای غار حرا شد چه عاشقانه معطر تویی گلِ صلوات و تویی گلاب محمد قسم به مُهر نبوت که بینِ کتف تو خورده فقط تو حضرتِ احمد شدی خطاب محمد کـنار کعـبۀ توحـیـدیات سرانِ قـریش شدند لالتـر از لال و بیجـواب محمد زمان زمانۀ ظلمت! ندا رسید از عرش تو نور حقّی و بر این جهان بتاب! محمد نماز و روزه و در هرآن چه خیری هست تویی شریک، تویی اصل این ثواب محمد مــرورِ واقــعــۀ لـیـلــة الـمـبـیـت آمــد شده ست حافظ جان تو بوتـراب محمد دلـیـل بـعــثـت تـو شـد عـلـی ولـی الله که در غدیر به دستت شد انتخاب؛ محمد!
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاغ شکـوفه میدهـد بوی بهار میرسد مزرعه سبز میشود خبر ز یارمیرسد سوسن و سرو در چمن لاله شِکُفت در دَمَن مژده دهید عاشقان مبعـث یـار میرسد خـاتـم انـبـیـا بُـوَد مـحـمـد اسـت نـام او شمس کنون شده عیان که گلعذار میرسد میرسد از خُلدبرین نغمه مرحبا به گوش مبعـث خـاتـم آمده بَه که نگـار میرسد خبر رسد به خاکیان گشته عیان نور خدا به خستگان مژده دهید به دل قرارمیرسد ختم نبـوتش نگر مبعـث حضرتش ببین شور و طرب بپا کنید که شهسوار میرسد شعر سرودهام ز جان برای مصطفی همی صله به امر حق کنون به (بیقرار) میرسد
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ز انواری که تابـان است امشب حـرا آئـیـنـهبـنـدان اسـت امـشب حـرا آن غـار محـبوب زمـانها تـجـلّـیگـاه قــرآن اسـت امـشـب حـرا آن غار دور افتاده از شهر ز شوکـت قبلۀ جان است امشب حرا هر قلّه سنگش نقشِ قبریست که همچون اشک لرزان است امشب حـرا سـر بـرده در دامـن نـدانـد که خورشیدش به دامان است امشب ز خورشیدی که او دارد به دامان جهـانـی نـوربـاران است امشب ز اعـجـازی کـه او دارد پـیـاپی حرا مبهوت و حیران است امشب شروع عصر ناب حق پـرسـتی طـلـوع مـاه ایـمـان اسـت امشب حـرا آن مـعـبـد مـأنــوس احـمـد ز نور وحی رخشان است امشب حـرا طـور تجلی هست و او را امین وحـی مهـمـان است امشب به مـأمـوریـتی جـبریل تا أرض روان از سوی یزدان است امشب به کـف لـوحـی ز اسـرار الـهـی به لب آیات رحمان است امشب که این آیـات بـر خوان یا محـمد بِـاِســم ربـک الأعــلـی مـحــمـد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
مُلک و مَلک مُرید و مسلمانِ احمد است در ذيلِ لطفِ بیحد و احسانِ احمد است احـمد محـمّد است و محـمّد رسـولِ حق جمع صفـات نیز، به عـنوانِ احمد است هر گل که بشکُـفت به گـلـستان معرفت مدیـونِ قـطـره قـطـرۀ بارانِ احمد است «اقرأ» بخواند و غار حرا پُر زِ نور شد مبعـث، شـروعِ تـابش قـرآنِ احمد است معـراج رفت و هم سخـنِ کـردگـار بود این نقطه، اوجِ عزّت و ایمانِ احمد است زهراست دخترش، ثمرش، مادرش، بَلی زهـرا شکـوهِ مِدحَـت دیـوانِ احمد است سرمایه اش خدیجه و شمشیر او علیست این دو، دو بالِ فتح به میدانِ احمد است این شعر را بخوان، که جهان را خبر کنی جانِ جهان علی و، علی جانِ احمد است
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اسـلام مـن آغـاز شـد بـا یـا رسـولالله مـن بـنـدۀ نـاچــیـزم و آقــا، رسـولالله من از ازل تا روز آخـر عـبد درگـاهم از ابــتـدا تـا انـتـهــا مـولا، رســولالله ما ذرّهایـم؛ از ذرّه کـاری بر نـمـیآیـد میسازد از ما قطرهها دریا، رسولالله وقت اذان دست موذن را که میگیرد؟! الا خــدا؛ الا عــلــی؛ الا رســولالله؟! نام عـلـی را میبـرم زیـرا که میدانـم راضی ست از ما با علی تنها، رسولالله پیغام مبعث را که آوردی بمان جبریل بگـذار تا حـیـدر بـگـویـد با رسـول الله نـور عـلـی نـور مـحـمـد بـوده از اول در صورت حـیدر شود پـیدا رسولالله از کعبه و از مسجد الاقصی کجا میرفت؟ با مـرتـضی در لیـلـةالاسـرا رسولالله هرجا محـمد بـوده آنجـا با عـلـی بـوده با مرتضی بوده است در هرجا، رسولالله وقتی منافقها فراری میشدند از جنگ میماند در حصن علی حتی، رسولالله من معـتقـد هستم به تائـید عـلی راحت پـرونـدهام را میزنـد امـضا رسولالله
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
فـارغ از هرگـونه اما و اگـر آوردهای برکـتِ اسـلام را سـمتِ بـشر آوردهای صبحِ بعـثت فـتح کردی قـلهٔ توحـید را از خدایِ «لاشریکَ لَه» خبر آوردهای گـنجِ عـالم را به تو دادند با پیـغـمبری در دلِ غار حرا یک کوهِ زر آوردهای نورِ «إقرأ بسمّ ربکْ» باغ را آباد کرد نوبـرانه بر درخـتِ دین ثـمر آوردهای وحی نازل شد! رسالتهای تو جریان گرفت موجِ دریا را به خاکِ شعلهور آوردهای جبرئیل از لطفِ دستت باز هم شد نونَوار چون برایش با محبت بال و پر آوردهای میشود با دست هایِ تو بساطِ کفر جمع از برایِ مشـرکـان بـارِ سفـر آوردهای میخورَد امشب تبر بر قامتِ لات و هُبل خیرِ مطلق را برای اهلِ «شر» آوردهای با شجاعت جاهلیت را سپردی دستِ گور دختران را سمتِ آغـوش پدر آوردهای شرط بعـثت بود تبلیغِ ولایت در غدیر اینچـنـین نام عـلی را بیـشـتر آوردهای بر درِ خیبر هراس افتاد چونکه با خودت حـیـدرِ کـرار را نه! شیرِ حق آوردهای بیدر و پیکر شد آری قلعه با دستِ علی در میانِ معرکه شور و شرر آوردهای در غدیرخم علی را جانشینَت کردی و یک أمیـرالمـؤمـنـینِ معـتـبر آوردهای!
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین به جهل مرکّب اسیر بود و گرفتار زمان نهان شده در شب شبی مخوف و شبی تار تن زمانه پُر از تب، ولی نبود پرسـتار خلاصه شهر معذّب از این سیاهی بسیار به سوی نور گریزان به فکر چارۀ خود بود در آن سیاهی مطلق پیِ ستارۀ خود بود ستارهای که درخشید و ماه مجلسمان شد درخششی که سرآغاز راه یک جرَیان شد زمین به لرزه درآمد زمان پُر از هیجان شد ستاره نور خدا بود در رسول عیان شد خدا نوشت: محمد! بخوان به نام خدایت بخوان و سجده کن آندم به احترام خدایت به کام خشک بنوشان ز جرعه جرعۀ قرآن لباس نور بپوشان به جسم اینهمه عریان بشر درست کن آسان به دست سورۀ انسان به دست عشق مسلمان بساز از دل سلمان بخوان به "نون و قلم" دست جهل را تو قلم کن محـمـدم! به تمام جـهـان مـعـرفیام کن بگو خدای خطاپوش و چارهساز جهانم بگو که خالق جودم، بگو که خالق جانم قسم به عشق! بگو که همیشه عاشقشانم اگر از عـالـم و آدم کسی گـرفت نـشانم عـلیست آیـنـۀ من، نشـانشان بده او را در او ودیـعـه نهـادم تمام راز مگـو را بگو خلاصۀ قرآن، ملاک سنجش ایمان بگو تجسم رضوان و رَوح و رحمت و ریحان بگـو نمونۀ انسان، بگـو عـیار مسلـمان بگو هرآنچه که گفتیم و گفتهاند رسولان خلاصه کرد خـدا و عـلی از آب درآمد و دین ز گـوشۀ چـشم ابـوتـراب درآمـد بدان که هیچ پیـمبـر نمیرسد به نبـوّت مگر به حُبّ علی، با قبول اصل ولایت ولایت عـلـوی بـوده شـرط اول بـعـثت اگر نگویی از او، ناتمام مانـده رسالت برای اهل زمین از علی بخوان و صفاتش بگو که خلق بداند عـلیست راه نجاتش رسول، غرق خدا بود و مات و واله و مضطر علی رسید هماندم، نشست پیش پیـمبر علیست خیره به احمد، رسول خیره به حیدر علی دو دست نبی را گرفت و گفت برادر! بگـیـر دست مرا یا عـلـی بـگـو نـبیالله حساب کن روی من، از شروع تا تهِ این راه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اقرأ؛ بخوان هر آنچه که از او شنیدهای مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟ افـسانه بود قـبل تو، رویـای عـاشـقـان تو پای عشق را به حـقـیقـت کشیدهای «تبت یـدا» ابیلهـبـان شعـله میکشند تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای رويت سپيدهايیست، که شبهای مکه را خالت پـرندهایست، رها در سپـيدهای اول خدا، دو چـشم تو را آفـريد و بعد با چـشـمکی، سـتـاره و مـاه آفـريدهای باران گيسوان تو، بر شانهات که ريخت هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيدهای راهـب نـگـاه کـرد وَ آرام يـک تـرنـج افـتـاد از شـگــفـتـی دسـت بــريــدهای مــسـتـنـد آیـههـا، عـرق عـقــلِ اوّلـنـد یا از درخت معرفت، انگـور چـيدهای آه ای نگار من! که به مکـتب نرفتهای ای جـوهر یـقـین! که مُرکّـب نـدیدهای بـالاتـر از بـلـندی روحالامـین، امـین! تا خـلـوت خـدا، تک و تنهـا پـريـدهای حق با تو، با صدای علی حرف میزند سبـحـان ربِّـنـا! چه صدایی شـنـیدهای؟ دستت به دست سـاقی و جایی ندیـدهام توحید را، چنین که تو در خُم چشیدهای بر شانۀ تو رفت و کجا میتـوان کِـشد عـالم، چـنـین که بار امانت کـشیدهای؟ دريای رحـمـتی و از امـواج غـصهها سهـم تـمـام اهـل زمـيـن را خـريـدهای حـتی کـنار اين غـزلت هم نـشـسـتهای خط، روی واژههای خـطايم کـشيدهای گاهی هـزار بیتِ نگـفـته، نهـفـته است محبوب من! در اشک به دفتر چکیدهای گـفـتـند از جـمال تو، اما خـودت بگـو از آن مـحـمـدی که در آئـيـنـه ديـدهای
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
پَـر میکـشـند تـا به هـوای تو بـالهـا گـم مـیشـونـد در افـق تـو خــیـالهـا روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح آمیـخـتهست در تو جـمال و جـلالها در شرح زندگی پُـر از بنـدگی، خـدا آورده در کـتـاب خـود از تو مثـالها در حال سجدهٔ تو به معـراج رفـتهاند از شــانــهٔ مـحـبـت تـو، نـونـهــالهـا لبتـشـنـهٔ عـلـوم لـبت بود شهر عـلـم ای بـهـتـریـن جـواب تـمـام سـؤالهـا چون لالـههای واشده از هُـرم آفـتاب وا میکـنـند لب به سخـن با تو لالها برعکس بس که معجزه دیدند بر لبت لالانـد وقـت گـفـتـن نـامـت بـلال هـا خوشبخت آن زنی، که به تو دل سپرد و دید هیچ است پیش عشق تو مال و منالها دستت گرفت دست عـلی را و بُرد تا آنجـا که دیـن رسیـد به اوج کـمالهـا پیش از تو جنگِ جهل به پا بود و آمدی پـایـان گـرفـت با صلـواتـی جـدالهـا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مكه امشب غرق شوری دیگر است آسـمان روشـن ز نـوری دیگر است سر به سوی كـوه و صحـرا میكشد انـتــظــار صـبــح فــردا مـیكــشــد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
یا بشیر و یا نذیر ای حضرتِ والا سلام بر تو ای یاسینِ امّت حضرت طاها سلام مبعثِ تو عالمی را زد به هم ختمِ رسول جان بقربانت شوم ای گـوهرِ زیبا سلام رحمة للعـالمـین شد نُه فـلک محـتاجِ تو رحمتی کن بخششِ بالاتر از دریا سلام گفتن از مدح و ثنایت نیست در حدِّ عقول ای که مدحت را سروده ایزدِ یکتا سلام دختری داری که مقصودِ تمامِ خلقت است بر تـو بر دخـتـرِ تو یا ابـا لـزهـرا سـلام مات و مبهوتم ز الطافِ خـدای سرمدی بعـثت آمد پاک کن قلبِ مرا از هر بدی قبلهگاهِ عاشـقان شد بعد از این غارِ حرا جلوهگر در این جهان شد بعد از این غارِ حرا گفـتگـویت با فـرشته بر همه ثابت نمود مرکزِ اسرارِ جان شد بعد از این غارِ حرا چه مقامی داده شد بر تو عزیزِ مسلمین مثلِ یک دارالامان شد بعد از این غارِ حرا در کـنارِ کعـبه در بالای یکِ کـوهِ بلـند مثلِ یک سنگِ نشان شد بعد از این غارِ حرا بعد از آن قرآن تلاوت کردنت حبل المتین مثلِ یک چشمه روان شد بعد از این غارِ حرا روزِ مبعث آمد و شادم از این فرخندگی بعد از این آغاز شد سرفصلِ پاکِ بندگی یا رسـول الله تـسـلـیـمِ تـوأم ای مـحـترم میخورد برهم پس از این خانۀ ظلم و ستم بیـرقِ اسـلام را افـراشـتی در نُه فـلـک مرتضایت شد عـلمدارِ تو و طرفه عَـلَم رحـمة للـعـالـمین رحمی کن از راهِ وفا یاری ام کن تا که در این راه بردارم قدم مستـحقـم بیکـسم دلـواپـسـم خـتـمِ کـلام بـر منِ افـتـاده از پـا میکـنـی آیا کـرم؟ دعوتم کن تا مدینه تا حریمِ گنبدِ خضراییات من که دلتنگم پُر از دلتنگی از بهرِ حرم روزِ مبعث را برایم شاد کن با یک برات هم نجف خواهیم؛ هم شش گوشه هم شط فرات
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
دوبـاره نـور رسید و جهـان منوّر شد رسیـدن همه تا عـرش حق میـسّر شد بـخـوان که آیـنـه در آیـنه مـکـرر شد بخوان که خواندن تو ابتدای زیباییست بخوان که خلقت تو از برای زیباییست به نام تو گل قـمصر چنین معـطر شد به مهر روی نبی عشق هم ملازم شد ستارهای بدرخـشیـد و عـرش قائم شد و کـوه نـور برای شـما چو مـنـبر شد سخن نگـفـت نـبی غـیر اِنْ هُوَ یُوحی رسیده تا لب عرش و سپس دَنَا فَتَدَلّی و عـرش حق به نام شما سـراسـر شد تـویی تو غـایت قـلب سـلـیـم یا احـمـد تویی تو صاحب خـلق عـظیم یا احمد که روزی هـمه با دست تو مـقـدر شد تــو نـــور اولـی آقـا، تـو عـاقــل اول به مهـر تو شده ذرّه چو عـارف کامل به نام توست که عرش خـدا منوّر شد تویی نـگـار دو عـالـم نگـار تو حـیدر همیـشه و همه جا شد قـرار تو حـیدر که ذکر روی لب تو همیشه حیدر شد هـمیشه و همه جا در کـنارتان حـیـدر به روز بدر و اُحـد یا حُـنین یا خـیـبر و شمس کون و مکون حضرت غضنفر شد تمام هـسـتی تو حـیـدر است با زهـرا و گـشـته خـنـدۀ زهـرا بـرای تو دنـیـا به عـرش مهـر آل شما چو محور شد چه زود بین مـدیـنه شود به پا طوفان و میشـوند سگان سعـود، دل نگـران و نصبِ عـینِ همه ما پـیام رهـبر شد دعا نمودی و عمرم شده است زیر علم هزار شکـر نشـسـتم به پای شاه کـرم و هـدیـۀ هـمـۀ مـا به آسـتـان سـر شد اگر قـبـول تو افـتـد تـمـام هـسـتی من دهم به راه حسین و علی و یا که حسن کـه عـالـمـی گـدای گـدای قـنــبـر شـد چو قـطرهای که نشـستم به دامن دریا شـدم یـتــیـم شـما و تـویـی فـقـط بـابـا که کـیمـیای همه یک نگاه کـوثـر شد مـسـمـط من بـیـچـاره تـا که آخـر شـد کتاب فـضل تو آقا دوبـاره از سر شد و رفتن همه تا عرش حـق میـسّـر شد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شومِ فیل بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل محاسن را معطّر کردی و عطّارهای شهر کم آوردند و شد بازارشان بیرونق و تعطیل به باباهای در جهلِ مرکّب خفتۀ بیدین پس از این عشقِ دختربچهها را میدهی تحویل عقیقِ دستهایت میشود مُهـر نمازِ نوح عبایت میشود سجادۂ عیسی و اسماعیل »امین» بودی و با ایمان گمانم مادرِ موسی به دستانت سپرده کودکش را در کنارِ نیل نشسته گوشۀ معبد، تورّق میکند هر شب چه خوش میگوید از قرآنِ تو؛ تورات با إنجیل همان قرآن که «حبلُ اللّه» را «وحدت» تلقّی کرد خوشا آنکس که دارد در سکوتش قدرتِ تحلیل محمّد خواندمت جایِ رسول الله! امشب را کمی بگذار قـربانت شوم مانندِ جبرائیل ولی الله خواندی در غدیرِ خم! بدونِ شک به عشقت « یاعلی» میگوید آری صورِ اسرافیل!
: امتیاز
|
عید مبعث پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
صحبت از مبعث که میآید مسخًر میشوم با نوای یا محمّد پاک و اطهـر میشوم ذکرِ پیغمبر شریف است و پُر از آزادگی نـامِ او میگـویم و مثلِ کـبوتر میشـوم میرهـانم خویش را از ظلـمتِ بیانتها میروم سمتِ رسول و ماهِ انور میشوم من مسلمانم مسلـمانِ دو ابـروی کـمان گر پـذیـرایم شود مانـندِ نوکـر میشـوم عـزّتِ تـسلـیم از آزاد بودن بهتر است عبدِ احمد هستم و با عشقِ او زر میشوم گفتههایش یک به یک روشنگرِ راهِ من است گر که از خطّش بپیچم باز ابتر میشوم گفت پیغمبر که بعد از من علی باشد نجات بیسبب نبود دمادم وصلِ حیدر میشوم سر سپردم بر امیرالمومنین یعسوبِ دین عاقـبتِ خیرِ دو دنـیا مثلِ قـنـبر میشوم مبعثِ ختم رسولان میدهد بر دل نوید میرسد یک روز مهدی و منوّر میشوم روزِ مبعث را سبک نشمار روزِ رحمت است صحبت از مبعث که میآید مسخّر میشوم
: امتیاز
|